من فقط عاشق اینم..

 

برای همین می نویسم

تا اندوه را به دلتنگی

و تنهایی را به خاطره تبدیل کنم.

.

می دانم که عشق و سد مثل هم اند:

اگر بگذاری تَرَک کوچکی ایجاد شود که فقط باریکه آبی از آن بگذرد، اندک اندک تمام دیواره را فرو می ریزد –و لحظه ای می رسد که در آن هیچ کس دیگر نمی تواند جلو جریان آب را بگیرد.

.

و حالا دیگر هیچ کس نمی تواند…

بگذریم…

.

من ترسیدم

از بی تو بودن،

و

اکنون بی توأم !

.

همیشه تقصیر من بود.. این بار هم..

چقدر گفتم حواست را خوب جمع کن.. اما تو بلد نبودی ندا..

چقدر گفتم محکم می خوری زمین.. اما تو گوش ندادی..

همیشه تقصیر من بود..

مثلاً همان موقع که مینا می خواست سیگار بکشد و وجود من نمی گذاشت!

همان موقع که تینا می خواست … این را نمی شود گفت! و وجود من نمی گذاشت!

همان موقع که مریم می خواست به عشقش برسد و وجود من نمی گذاشت!

همان موقع که شیرین می خواست … این را هــــم نمی شـــود گفت! و وجــــــود من نمی گذاشت!

همان موقع که مرجان می خواست با آدم ها صمیمی شود و وجود من نمی گذاشت!

همان موقع که سعیده قرار بود نامه اش نوشته شود و پیشرفت کند و وجود من نگذاشت که این اتفاق بیفتد و دوستی با من باعث شد از شعبه اوت شود بیرون و حالا نامه همه هم دوره ای هایش فرستاده شده جز او که با من دوست بود…

.

چه داستان تلخی..

اینکه وجود آدم جلوی این همه اتفاق خوب را بگیرد…

دلم شکست…

شاید دل نازک شده ام! شاید..

حالم اصلاً خوب نیست.. حال دلم خوب نیست.. باور کن..

.

یادم نبود که باید در لیوان به اندازه لیوان آب ریخت نه به اندازه دریا.. وگرنه سر ریز می کند..

یادم نبود که باید شیشه ها را آهسته آهسته گرم کرد وگرنه می ترکند حتی اگر شعله لطیف عشق باشد..

یادم رفته بود که باید مصرع مصرع شعر گفت نه قصیده قصیده..

یادم رفته بود که باید تارها را یکی یکی نواخت حتی اگر ترانه عشق باشد..

یادم رفته بود که باید دوست داشتن را ابتدا هجی کرد..

یادم رفته بود که باید دانه دانه اشک ریخت نه سیل وار، حتی اگر برای تو باشد..

اینها همه را با دیدن تو از یاد بردم و می دانم اگر دوباره روزی تو را ببینم باز هم یادم خواهد رفت..

یادم رفته بود..

.

من فقط عاشق اینم

حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جدا شیم

تو بگی که نمی تونم

من فقط عاشق اینم

بگی از همه بیزاری

دو سه روز پیدام نشه تا

ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم

عمری از خدا بگیرم

انقدر زنده بمونم

تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم

روزایی که با تو تنهام

کار و بار زندگیمو

بذارم برای فردام

من فقط عاشق اینم

وقتی از همه کلافم

بشینم یه گوشه دنج

موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که

پشت پنجره بشینم

حواست به من نباشه

دزدکی تو رو ببینم

.

.

نشد با هم اینو گوش بدیم…

تنهایی گوش کن..

.

قرار بود اینجا به روز شود اما نه با این نوشته ها..

خیال نداشتم اینها را برای این پست بنویسم..

اما…

.

دوستی با تو برام یعنی اینکه توو شعبه همه حال تو رو از من می پرسیدن و من هر روز با خوشحالی می گفتم ما هر روز همو می بینیم.. یه روز نبینمش دلم براش تنگ می شه..

کاش می دونستی دوستی با تو رو می خواستم پنهون کنم تا با کسی تووش شریک نشم! گفته بودم نمی خوام دوستیمونو با هیچ کس قسمت کنم.. اما نشد.. مال خودت..

تنهایی یعنی اینکه دوستت تو رو نفهمه..

.

و حالا من تنهام..

.

گفته بودی گاهی سکوت بهترینه..

بعد از این به احترام لحظه های با تو سکوت می کنم…….

.

سکوت!

پ.ن. الآن نظرت رو دیدم.. فرناز عزیز شاید.. شاید.. شاید.. نمیدونم چرا اما اتفاقایی افتاد و حرفهایی شنیدم که.. بگذریم.. از ته دل خوشحال شدم.. امیدوارم در کنار هم خوشبخت باشین.. شاید یه روزی به زودی همو دیدیم… خدا رو چی دیدی!