اولین سلام

سلام...
امروز احساسی که دارم مثل روزی که اون وبلاگم رو  ( به همین اسم اما توو پرشین بلاگ) ساختم٬ نیست!!! می دونی؟ اولین بار شوقی داشتم مثل پیدا کردن یه دوست جدید... اما وقتی وبلاگم رو دزدیدن٬ تصمیم گرفتم دیگه از پیدا کردن دوست جدید٬ زیادی ذوق زده نشم و به بودن همیشگی اون دوست٬ مطمئن نباشم... شاید براتون عجیب باشه٬ اما این تصمیمم بود... تا اینکه دیدم من نمی تونم مثل خیلی آدمای دیگه٬ حرفای دلمو نزنم... شدم اون مورچه که صد بار از دیوار بالا رفت و صد بار افتاد٬ اما بار ِ صدویکم هم بالا رفت... بعد از اون٬ چندتا وبلاگِ دیگه توو پرشین ساختم٬ اما نمی دونم چرا هیچ وقت دیگه اونجا ننوشتم!!!
به دزدهای وبلاگ می گم اگه وبلاگم رو بازم بدزدن٬ من بازم وبلاگ می سازم... ناامید هم نمی شم...
خب دفعه ی اول همش شد درددل... اما از دفعه ی بعد٬ مثل قبلاً می نویسم...

دیشب یه ستاره کوچولو از توو آسمون به زمین نگاه کرد... چشماش پر ِ اشک شد!!!
با خودش گفت: یعنی کدوم یکی از این آدما مالِ منه؟!!!

و زیباترین حرف٬ حرفی ست که هنوز برای تو نگفته ام...

تا بعدی بهتر...