قول داده بودیم ما به هم!

 

داریم اثاث می بریم توو خونه ی جدید.. اتفاقی افتاد که نتونستم ننویسم.. الآن نگین و میثم و سمانه رفتن اون خونه و من تنهام که این طرف وسایل و جمع کنم... اینو نوشتم تا یادم بمونه...

.

راست می گفت اون کتابی که خوندم:

" چرا دوستی گیری که بمیرد؟! "

.

ببخشید میثم که "من" باعث شدم "نه" بشنوی...

آخرین بار بود.. قول می دم...

دارم اینو گوش می دم:

غم نگاه آخرت توو لحظه ی خداحافظی

گریه ی بی وقفه ی من

توو اون روزای کاغذی

قول داده بودیم ما به هم

که تن ندیم به روزگار

چه بی دوام بود قول ما

جدا شدیم آخر کار...

تا  بعدی بهتر از این...