تقویم نو...

 

نگران هیچ کس نیستم

حتی تو که چمدانت را بسته ای...

دیگر می دانم

خورشید؛ برای همیشه غروب نمی کند

و سنجاب ها

تنها برای پایین آمدن، از درخت بالا می روند...!

 

پ.ن. اولین برف سال بارید و هیچ اتفاقی نیفتاد...!

پ.ن. درست مث ِ تقویمی که عوض می شه سر ِ بهار

        می نــدازمت یه گوشه و دیــــگه می ذارمت کنار

پ.ن. از آدم های دو رو حالم به هم می خوره... دیروز که مریم بهم گفت، سرم گیج رفت از شنیدنش... اون آدما رو خیلی خوب می شناسه...

پ.ن. دوست داشتم برات یه ایمیل می فرستادم یا بهت زنگ می زدم و ... اما نذاشت... حیف اون روزا که با تو گذشت...

پ.ن. میثم..! نه عصا خوبه... نه ویلچر... هر دو رو امتحان کردم... تنها بودن ِ من و تو از همش بهتره...

پ.ن. خیلی وقته کوه نرفتیم، بام نرفتیم، تنهایی حرف نزدیم... چقدر طول کشید این رفتن و اومدن... حالا دیگه هستم... همشو...

پ.ن. ...

 

تا بعدی بهتر.