این روزها

 

1-

نمی دانم اول از تولد تو بنویسم که شیرین ترین شیرین ِ دنیاست برای من... یا از اتفاقاتی که این روزها دارد روی دلم خراب می شود و همه چیز را به هم ریخته است!

.

تصمیمم را می گیرم...

اول برای تو می نویسم... چون از همه چیز برای من و دلم، مهم تری...

عزیز لحظه های همیشه و هنوز دلم... رسیدنت و بودنت مبارک...

نمی شود که تو باشی، من عاشق ِ تو نباشم

نمی شود که تو باشی

                         درست همین طور که هستی

و من، هزاربار خوب تر از این باشم

و باز، هزاربار، عاشق تو نباشم.

نمی شود، می دانم

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

.

دوستت دارم با تمام دلم.. با تمام عشقم.. با تمام هر چه که دارم...

.

2-

قبل ترها دلم که می گرفت، کلی می نوشتم... بعضی وقت ها هم حرف می زدم، با هر کس که دوستش می داشتم...

همان وقت ها، وقتی خیلی دلم می گرفت... هی نگاه می کردم و با نگاهم حرف می زدم؛ بیشتر با هر کس که دوست تَرَش می داشتم...

اما حالا...

اصلاً خیالی نیست!

نه می نویسم...

نه حرف می زنم...

و نه حتی نگاه می کنم...

اینطوری دیگر هیچ کس نمی فهمد دلم گرفته است...

.

3-

اتفاق تو از همان اول نباید می افتاد و حالا که افتاده است دیگر نمی توان آن را پاک کرد یا فراموش کرد. اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند.

.

4-

کاش می توانستم تمام حرف های دیروز و امروز را فراموش کنم...

اما هرگز نمی توانم...

می خواستم همه چیز را درست کنم.. اما از بد هم بدتر شد...

با تمام دلم بغض کرده ام... اما نمی گذارم ببارد... مثل امروز که اصلاً نگذاشتم...

چه ناهاری خوردم! همه اش را بالا آوردم...

کاش به جای آن، تمام دلم را بالا می آوردم...

فراموشش می کنم... هم دیروز را... هم امروز را... هم همه ی آدم ها این داستان را...

.

5-

خدایا! یک نفر، حتی یک نفر هم کمی شبیه به من نیافریده ای!؟

دم ات گرم!!!

هر چیز که برای من مهم است برای دیگران بی اهمیت ترین و بی ارزش ترین موضوع دنیاست...

دم ات خیلی گرم...!

تا بعدی بهتر از این!