کوه پنجم

 

خدا، خداست. او به موسی نگفت که من خوبم یا بد. فقط گفت: من هستم.

خداوند قادر مطلق است. اگر او خود را محدود به انجام آنچه ما خیر می نامیم، بکند، نمی توانیم او را قادر مطلق بنامیم.

نقشه های او همواره موافق آنچه ما هستیم یا آنچه احساس می کنیم نیستند، اما اطمینان داشته باش که او برای همه این چیزها دلیل دارد.

من شرط بسته ام که خدا هست.

نهایتاً، مرگ چه بود؟ مرگ یک لحظه است، نه بیشتر.

هنگامی که مردی به سوی سرنوشت خویش گام بر می دارد، خیلی از اوقات ناچار می شود مسیر خود را عوض کند.

اما انسان هیچگاه آنچه را آرزو می کند نمی تواند فراموش کند.

کشف کرده ام که در درون من روحی هست که بهتر از آنست که می پنداشتم.

انسان پیش از تحقق سرنوشت خویش باید مراحل متفاوتی را طی کند.

تو نمی توانی نابود کنی، پیش از آنکه دوباره ساختن را بیاموزی.

او (خداوند) کارهایی کرده که گاه در حکمت او تردید کرده ام اما هرگز در وجودش تردید نکرده ام.

اگر کسی از من کمکی بخواهد یعنی اینکه هنوز روی زمین ارزشی دارم.

لحظاتی هست که در آنها زندگانی ما از رنج و عذاب آکنده می شود و ناگزیریم که آن لحظات را طی کنیم.

تنها پس از گذشت زمان و فائق شدن بر سختی هاست که می فهمیم چرا اتفاق افتاده اند.

بهترین راه شناختن و نابود کردن یک دشمن این است که خود را دوست او وانمود کنیم.

هر انسانی حق دارد که گاه نسبت به وظیفه خویش دچار تردید شود و گاه با شکست مواجه شود. تنها کاری که نباید بکند، فراموش کردن آن است. کسی که نسبت به خود تردید نمی کند، شایسته نیست چون اعتمادی کورکورانه به خویش دارد که ممکن است او را دچار غرور سازد.

بسیاری از اوقات سرنوشت انسان هیچ ربطی به آنچه باور دارد یا از آن می ترسد، ندارد.

آفریدگار برای نشان دادن عظمت خود، به بندگانش نیاز دارد.

کلام، وحشتناک ترین و قوی ترین سلاح است.

سخن یا کلام می توانست بدون آن که ردی بر جا بگذارد تخریب کند.

بهترین جنگجو کسی است که می تواند دشمن را به دوست تبدیل کند.

او آزاد بود زیرا که عشق آزاد می کند.

خداوند دعای کسانی را که برای فراموش کردن نفرت به درگاهش استغاثه می کنند می شنود، اما دعای کسانی را که از عشق می گریزند، اجابت نمی کند.

زندگی از آرزوها تشکیل نشده است. زندگی از اعمال تک تک انسان ها تشکیل شده.

از هر لحظه زندگیت استفاده کن اگر نمی خواهی بعدها افسوس و پشیمانی داشته باشی و به خود بگویی که جوانی خود را از دست داده ای. در هر سنی خداوند دل مشغولی های خاصی به انسان می دهد.

من یک ثانیه بیش از آنکه خداوند اراده فرموده است نخواهم زیست.

سرنوشت من هر چه باشد، همان خواهد شد.

هیچ شانسی بی نظیر نیست. خداوند چندین بار به انسان ها فرصت می دهد.

بزرگترین خرد نیز توسط غرور و خودپسندی پنهان می شود.

گوش کردن کار ساده ای نیست.

همه نبردهای زندگی چیزی به ما می آموزند حتی نبردهایی که در آنها شکست می خوریم.

طبیعی است که آدم در لحظات خوش زندگی، از مرگ بترسد.

خداوند از هر کس به اندازه توانش توقع دارد.

یک مرد باید انتخاب کند. قدرت او در تصمیم هایی که می گیرد نهفته است.

این انتخاب دشوار است. از این دشوارتر، تعیین مسیر خویش است. کسی که انتخاب نمی کند در چشم خداوند مرده است، حتی اگر هنوز نفس بکشد و در خیابان های شهر پرسه بزند.

برای هر آنچه زیر این خورشید زندگی می کند دلیلی هست.

هر چیزی دلیل وجودی خود را دارد و این تو هستی که باید بین آنچه گذراست و آنچه پایدار هست تمیز و تشخیص دهی.

معنای زندگی من همان چیزی است که خودم می خواهم به آن بدهم.

لحظاتی هست که فقط خشونت کارساز است.

شجاعت، ترسی است که دعا می کند.

حیوانات به موقع نزدیک شدن خطر سکوت می کنند.

بهتر است بی وقفه و بی انتظار زندگی را دوباره بسازید.

باید گذشته را دوباره ساخت.

دوباره ساختن زندگی کار دشواری نیست.

کارهای خوبی را که کرده ای فراموش نکن، آنها به تو شهامت حواهند داد.

و چیزهایی هست که خدایان می خواهند ما آنها را تجربه کنیم.

نگذار کلمات تو را فریب دهند.

کودکان گذشته ندارند.

یک بچه همواره می تواند سه چیز به یک آدم بزرگ بیاموزد: شاد بودن بدون دلیل، دائم به کاری مشغول بودن و تقاضا کردن آنچه با تمام وجود می خواهد.

گه گاه مبارزه با خداوند ضروری می نمود. هر موجود بشری در لحظه ای خاص که فاجعه ای زندگی اش را دچار آشوب می کرد: فاجعه ای مثل تخریب یک شهر، مرگ یک فرزند، اتهامی بی دلیل، بیماریی که موجب معلولیت دائمی می شد، در آن لحظه خداوند او را به مبارزه می طلبید و از او می خواست که به این پرسش پاسخ دهد: "چرا به حیاتی این چنین کوتاه و پر از رنج وابسته ای؟ معنای مبارزه تو چیست؟"

مردی که نمی توانست پاسخ دهد تسلیم می شد. اما آن که در جستجوی معنایی برای حیات خود بود، آن را غیرمنصفانه می یافت و می کوشید تا با سرنوشت درآویزد.

آدم های شجاع همیشه لجبازند.

انسن نیاز به انتخاب سرنوشتش دارد و نه پذیرش آن.

هر کسی به هنگام تولد نامی دریافت می کند اما باید بیاموزد که زندگی خویش را با کلامی که به آن معنا می دهد، نامگذاری کند.

برای مشکلی جدید، می بایست راه حلی جدید یافت.

خداوندا، من با تو مبارزه کردم اما شرمگین نیستم. از این راه فهمیدم که من در راه خودم هستم چون آن را می خواهم و نه به این دلیل که پدر و مادر یا سنت های کشور یا حتی تو آن را به من تحمیل کرده ای.

- آیا یک انسان می تواند رنج از دست دادن را در دلش خاموش کند؟

- نه. اما می تواند در چیز دیگری که به دست آورده شادمانی بیابد.

یک جنگجو شکست را می پذیرد.

خداوند همیشه فرصت مجددی به آفریدگانش می دهد.

من با تو مبارزه خواهم کرد تا مرا برکت دهی و ثمره کارم را برکت دهی. روزی تو مرا اجابت خواهی کرد.

تو مرا خواهی بخشید و من تو را خواهم بخشید تا بتوانیم باز هم با هم راه برویم.

- آیا هنگامی که یک جنگجو با مربی خویش مبارزه می کند، به او توهین می کند؟

- نه، این تنها راه فرا گرفتن فنونی است که به آن نیاز دارد.

اشتباه گذشته ات را تکرار نکن. هرگز دلیل و معنای زندگیت را فراموش نکن.

لحظاتی در زندگی هست که خداوند از ما اطاعت می خواهد. اما لحظاتی هم هستند که او می خواهد اراده ما را آزمایش کند و ما را به مبارزه طلبی و چالش ِ ادراک ِ عشق ِ خویش فرا می خواند.

غم ها برای ابد ادامه ندارند، وقتی که ما به سوی آن چیزی که همواره خواسته ایم حرکت می کنیم.

- خداوند سخت گیر است.

- فقط با برگزیدگانش.

بله خداوند می تواند گاهی خیلی سخت گیر باشد، اما هرگز ماورای توان یک فرد از او چیزی نمی خواهد.

خداوند قادر مطلق است. او بر همه چیز تواناست و هیچ مانعی برایش وجود ندارد، اگر چیزی برایش ممنوع بود یعنی اینکه خدایی تواناتر و بزرگتر از او هست که نمی گذارد برخی کارها را بکند. در این صورت من ترجیح می دادم آن یکی را که قوی تر است ستایش و پرستش کنم.

وقتی ما به انتهای داستان خود رسیدیم خواهیم دید که آنچه به ظاهر بد یا شر می نمود اکثراً خیر و نیکی بوده است و در نقشه ای که او برای بشریت آفریده، آنچه واقع می شود همیشه خیر است.

 

 

پ.ن. کتاب "کوه پنجم" نوشته پائولو کوئلیو

پ.ن. هر جای کتاب رو که به دلم نشست، انتخاب کردم... به هر حال سلایق متفاوتند..!

پ.ن. این کتاب رو یه دوست که دیگه نیست، درست توو شرایطی به من داد که گم شده بودم... بعد از حدود یک سال و نیم خوندمش... با تمام وجود... خوشحالم که حالا خوندمش، چون فهمیدمش...

آرزو می کنم اون دوست که اول همین کتاب برام نوشته بود "بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم" و نبود و نبودم، هر جا و با هر کسی که هست، شاد و سلامت و خوشبخت باشه...

.

.

.

نقطه سر خط.