حالم خوب نیست...

 

باورم نمی شه...

چهارم فروردین 86...

قرارمون رامشیر...

با سرعت به طرف ماهشهر...

دیدن پتروشیمی...

بندر امام خمینی...

ناهار توو هتل بندر...

جاده ی سربندر تا آبادان...

پاساژ ته لنجی های آبادان...

حالا...

سر ناهار...

خبر می دن پنج شنبه ساعت یک شب...

توو جاده ی اهواز-ماهشهر...

با زانتیای نو رفته زیر تریلی، ماشینش منفجر شده و از خودش هم فقط خاکسترش مونده...

تموم...

به همین سادگی...

حالم بدِ...

خیلی بد...

باورم نمی شه...

چرا باید می دیدیمش..؟

میثم..!

الان محمد چه حالی داره..؟

باورم نمی شه...

.

.

.

اینجا نقطه ته خط است.