فراموشی چیز خوبی ست... آدم با آن به همه ی آرزوهایش می رسد...!

 

بارالها برای من تقدیری مقدر فرما که آنچه را تو زود میخواهی ... دیر نخواهم و آنچه را تو دیر میخواهی ... زود نخواهم ...

امروز ۲3 ساله شدم

پ.ن. هر آغازی، خیانتی است در حق پایان .... باور کــــــن ....

تو آغاز ساختی و پیش راندی و من شرم پایان را به دوش کشیدم... کدام باختیم ؟ کدام ؟

پ.ن. پروانه

        رنگ بال هایش را از یاد برده است

        پرنده

        آوازش را به یاد نمی آورد

        دعا کنید

        سطرهای عاشقانه

        از یادمان نرود !

پ.ن. بزرگترین گناه من این است که تو دوستم داری... ! این بهترین گناه دنیاست...

پ.ن. برای همه ی خوبی هاتون با تمام وجود شکر...

پ.ن. امروز خاطرات سال پیش را ورق می زدم... توی تک تک صفحاتش نام تو را یافتم... هر بار اشکی به روی گونه هایم لغزید... قول داده بودم خوب می شوی... یادت می آید...؟ حالا... هم خوب شدی، هم مرا دیگر به یاد نمی آوری... این بار هم خوش قول بودم... این را یادت باشد...

پ.ن. ... هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش ...

پ.ن. اگه یه روز... بگم از این حکایت... که به تو کردم عادت... دلم پیش دلت مونده توو زندون رفاقت...

پ.ن. همیشه کسانی ما را تنها میگذارند که بیشتر از همه دوستشان داریم...

همیشه غمگین ترین و رنجور ترین لحظات انسان توسط کسی ساخته می شود که شیرین ترین و شادترین لحظات را برای او ساخته است...

 

تا بعدی بهتر.

 

20 مهر ساعت 1:15 شب

 

اصلاحیه:

توو متن 9 مهر، نوشته بودم بهم گفت " طوری سکوت کن که همه ی اعضای بدنت سکوت کنن " ... امروز بهم گفت اشتباه نوشته بودم... اون گفته بود " وقتی سکوت می کنی، باید همه ی وجودت سکوت کنه " ... معذرت به خاطر این اشتباه...

 

* توجه:

فکر می کنم پارسال دقیقاً نوشته بودم چه سالی، چه روزی و حتی چه ساعتی به دنیا اومدم... خوشحالم که حافظه ی خوبی داری !!! یادآوری می کنم  سال 1363، 19 مهر، ساعت حدوداً 2 نیمه شب به دنیا اومدم... حالا اگه یه حساب - کتاب کوچیک بکنی، می تونی بفهمی چند سالمه... در ضمن یادم میاد می گفتی دیگه وبلاگمو نمی خونی... چی شد ؟؟؟