حسی مثل پرواز...

 

برای باران عزیزم که بهترین است و می داند عاشقش نیستم، بلکه دوستش دارم با تمام وجود... که دوست داشتن از عشق برتر است:

 

همین دیروز روزی بود انگار که خدای مهربون بهشت رو بهم داد تا...

به جای زمین، پاهام رو روی اون بذارم...

" نه پا روی اون بذارم! "

گاهی اوقات کلمات جای خود را به تماس آرام دو دست می دهند. همیشه که نباید چیزی گفت. وقت هایی هست که سکوت از هر سخنی گویاتر است...

دلم می خواست چیزی بنویسم. ولی نمی دانم چه بنویسم. دلم می خواست حرفی بزنم ولی نمی دانم چه بگویم. صفحه سفید را باز کرده ام و به آن خیره شده ام و انگار باران کلمات است که بر سرم می ریزد و دستانم تاب نوشتنشان را ندارد. فقط خوشحالم که تو را دارم.

گفتم بگذار برایت شعر بخوانم... و کتاب را برداشتم و شروع به خواندن کردم. تو چشمانت را بستی. من می خواندم و چشم های تو بسته بودند. نگاهت کردم و گمان کردم خوابت برده. خواندن را قطع کردم و کتاب را کنار گذاشتم. چشمانت را باز کردی. فهمیدم که نخوابیده بودی... داشتی به صدایم در سکوت غروب گوش می کردی. چشمانم را در چشمانت دوختم. سرم را گذاشتم کنار سرت. و دستت را در دستم گرفتم و فشردم.

قلب هایمان با هم شعر می خواندند.

کاش بدانی چقدر خوشبختی ست تو را داشتن و با تو بودن... کاش بدانی که چقدر دوستت دارم و بیشتر از همیشه می خواهمت...

 

پ.ن. حرف هایی هست برای "گفتن"،

       که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.

       و حرف هایی هست برای "نگفتن"؛

       حرف هایی که هرگز سر به "ابتذال ِ گفتن" فرود نمی آرند.

       ...

 

پ.ن. مهم نیست... خوب می دانی که چرا...

        حالم از دوستی های بدون " تا " ی دروغین شماها بهم می خورد...

        شکلات هایم را هرگز نخوردم تا ثابت کنم فقط دوستی های شما تمام می شود...

        دلم برای همه ی اشک هایی که برایتان ریختم، برای همه ی دلتنگی هایی که به زبان آوردم و نیاوردم، تنگ می شود...

 

پ.ن. برای شما که دوستی هایتان فقط ادعا نبود: دوستتان دارم... با تمام قلبم...

 

پ.ن. نمی دانی گریستن، برای کسی که حدقه ی چشمش جز دو حفره ی عمیق و بزرگ پر خاک نیست، چه رنج آور است!

 

پ.ن. وقتی نیمه ی گمشده ات را بیابی، برای همه ی عمرت آرامش خواهی داشت...

 

پ.ن. می خواستم یه چیزی بنویسم، دیدم سمانه توو وبلاگش نوشته... همونو کپی می کنم:

چه خوبه ادم یه دوست داشته باشه

یه دوست از اونایی که تو فیلمای قدیمی هستن

از اونایی که برای همدیگه دعوا می‌کنن و چاقو می‌خورن

از اونایی که برای همدیگه می‌میرن

نمی‌دونم چرا اینو دلم خواست ولی اگه بود فکر کنم من براش زودتر چاقو بخورم (مردن رو قول نمی‌دم)

از اون دوستایی که با هم می‌رن خانوم بازی

با هم مست می‌شن

گاهی هم با هم می‌رن دزدی

آخ که اگه پیدا بشه... نقشه دزدی رو خودم بهش می‌دم

خلاصه یه دوست... یه دوست که وقتی مهربونم و دوستش دارم مهربون باشه و ...

 

پ.ن. ...

 

پ.ن. نمی خواستم بنویسم... اما اولین پست دوران نامزدی رو نوشتم :)

 

 

تا بعدی بهتر...