برای دل خودم...

 

من گم شده ام، مرا مجویید

 

با گمشدگـان سخن مگویید

 

پ.ن. چقدر این روزها و شب ها اشک ریختن برام راحت شده... اینو مدیون دوستایی هستم که راحت و بی بهونه از همه چی گذشتن... دیشب وقتی می خواستم یواش حرف بزنم... این بغض آشنا، صدامو بلند می کرد که نکنه اشکام بریزه... بالاخره اعتراف کردم که بغض کردم و راحت اشک ریختم... بهش گفتم تا می تونی پا به پاشون بری، هستن... همچین که پاهات گرفت... نفست به شماره افتاد... وقتی نتونستی جلوتر بری، بی خیالت می شن... دیگه حتی یه قدم هم به طرف تو بر نمی دارن... خب حق دارن... من نباید ناراحت بشم... باید احساسشون رو بفهمم...

پ.ن. می دونم... نمی خواد هیچی بگی... همه چی که دلیل نمی خواد... خسته شدی... می دونم... حوصله ات سر رفت... می دونم... اصلا دوست داشتی بری... می دونم... دنبال دلیل نگرد... خوب می تونم احساست رو درک کنم... مثل همه ی آدم هایی که قبل از تو، بی دلیل رفتن... این رسم دوستی با نداست... خودتو ناراحت نکن...

پ.ن. آره... این بار با توأم... خیابون ولی عصر... برگشتن از خانه فرهنگ... یادته...؟ اون ویژگی بارز ندا رو که بهت گفته بودم... مطمئن بودم... ولی پس چرا قول دادی...؟؟؟ چرا...؟؟؟

پ.ن. پرسید ازم: ندا خوش خیم خوبه یا بد خیم...؟ خندیدم... - یاد اون کلمه افتادم که نتونستی بخونیش... چقدر دعوات کردم که بی اجازه اون آزمایش رو خوندی - ... بهش گفتم چه فرقی می کنه...؟... مهم اینه که هر دوتاش نشونه ی غده است، فقط خوش خیم بهتره :) ... خیلی به این چیزا فکر نکن...

پ.ن. متفاوت بودن شهامت می خواهد و هنر جریحه دار نکردن احساسات دیگران!

پ.ن. ...

 

تا بعدی بهتر.