واسه دل تو ...!

 

نمی خوام مثل همه گریه کنم

 

دیگه گریه دلُ وا نمی کنه

 

.

.

.

 

پ.ن. ندارد...!

پ.ن. اینم واسه دل ِ تو...! می گذره... دیگه اینو خـــــــــــــــــــوب می دونم...!!!

 

تا بعدی بهتر.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
تنهاترین تنهایان دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

سلام دوست من
فقط یک روز ...
امروز کسی باش که واقعا آرزو داری ...
مهربان و باگذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسان
رنج و نگرانی را کنار بگذار
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری
امور را از این پس همان طور به پیش بروند
درک کن که با خودخواهی و خود پسندی درد
جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی
زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو
وجودی عاشق
از خواسته نفس رها شو
و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی
به دنبال شوق و امید باش
فقط یک روز بی ضرر باش
و برای همگان مفید باش
حقیقت را دریاب
نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده
اگر باورت نکردند
نهراس
بر ناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای
مهر آمیزت غلبه کن
چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار
بودن از خودت نداشته باشی
پیش داوری هایت را کنار بگذار
که رنج پیش از آن حتمی است
همین امروز از بخشش آکنده شو
کس نمی داند فردا چه در راه است
زندگی کوتاه است
درگذشته ها نمان
نگران آینده نباش
فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به سمت
مسیر ی تازه و سپید ببر
در تاریکی به دنبال چه میگردی ؟
چرانور را نمی جویی ؟
لا اقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری!!!
در پناه حضرت دوست شاد باشی و امیدوار.

Ho3!N دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 ق.ظ http://ho3iin.blogSky.Com

دیگه گریه دلُ وا نمی کنه


باران سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ق.ظ

بارها گفته ام .... تو را بخاطره من .... فکر هیچ چیز را نکن ....// سلام ....// می دونی بعضی از آدما ارزش دیدن ندارن .... درست مثل همون دوستی که از بغل دست من رد شد و من نگاهشم نکردم .... بعضی از اونا هم ..........................................// چقدر دلم برات تنگ شده ....

دایی حبیب سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ق.ظ

با سلام
نمی دانم چرا کلمه گریه در این نوشته ها این همه تکرار می شود. حال که میثم هست -ا خانواده مهربان هست - دانشگاه هست و... چرا لبخند نباشد. بیا وبه زندگی لبخند بزن و از خوشی ها بنویس.دوران جوانی زود سپری می شود از فرصت ها استفاده کن.
موفق باشی

دایی حبیب سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ق.ظ

با سلام
نمی دانم چرا این گریه ها تمامی ندارد.میثم هست ُ دانشگا ه هست خانواده خوب هست پس چرا این گریه ها قطع نمی شوند.در اکثر نوشته هایت جای کلمه گریه محفوظ است ولی از خنده خبری نیست دلم می خواهد خند ه هایت را ببینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد