کجا بودیم.. به کجا رسیدیم..

 

یا نباید بشکند... یا اگر شکست، دیگر نمی شود کاریش کرد...

نمی دانی..!

اگر می دانستی که حکایت ما این نبود..! حکایت من و تو..!!

گاهی وقت ها حرف هایی می زنم که وقتی پیش می آیند، خودم هم باورم نمی شود پیش بینی-شان کرده بودم..!

یادت می آید..؟

حرف های چند روز پیش ِ خودم را، داشت می کوبید توی سرم..!

چقدر طاقت آوردم که همانجا نزدم زیر گریه...

چقدر دیروز راحت اشک می ریختم...

ظهر... وقت اذان...

غروب... وقت اذان...

چه غمی بود توی دلم، نمی دانم..!!

فقط می دانم شکسته بود... یعنی شکسته بودندش..!!

نمی دانم..؟

شاید گناه از خودش بود... از خود ِ دلم..؟

این ها مهم نیست...

مهم این است که خیلی چیزها عوض شدند.. که خیلی حرف ها نگفته ماندند.. که خیلی نگاه ها توی چشم هایمان گم شدند.. که خیلی فاصله ها بینمان افتاد.. که دیگر خیلی آدم ها توی دنیای من نیستند..

حتی تو..!

انگار سال های سال از هم دوریم...

نه..!

بهتر است بنویسم انگار سال های سال از هم دور شدیم..!!

اما فقط حرف هایی مانده که دلم می خواهد بنویسمشان...

هنوز یادم نرفته... سه تا طلبت..!

نمی دانم..! شاید برای آن دنیا..!!

هنوز " یادت نره "..!

از همان تأکیدی ها..!

هنوز هر لحظه دلم برایت تنگ می شود...

هنوز تا همیشه دوستت دارم...

هنوز مواظب خودت باش...

مریم..!

دلم برای روزهایی که نشد با هم بگذرانیم.. حرف هایی که نشد با هم بگوییم.. فیلم هایی که نشد با هم ببینیم.. کوه هایی که نشد با هم برویم.. تنگ می شود...

دلم برای خود ِ خود‌ ِ خود ِ مریم تنگ می شود...

" باران خزانی بر بام

  باد

  آکنده ی اندوه

  تکه های بهار را که در قلبم جا نهادی

  کجا بگذارم "

 

شیرین..!

ناشکرم..؟

قبول..!!

اما پس این خدای عادل که می گویند کجاست..؟

نگو به من " و خدایی که در این نزدیکی ست.. "

یاد او می افتم که از خدا هیچ نمی داند و ادعایش گوش هایم را کر می کند..!!

خیلی وقت است که دیگر با خدا دعوا ندارم...

فقط دارم پی اش می گردم..!

همین..!

 

پ.ن. ...

پ.ن. تو صدای پایت را

        به یاد نمی آوری

        چون همیشه همراهت است

        ولی من آن را به خاطر دارم

        چون تو همراه من نیستی

        و صدای پایت بر دلم

        نشسته است

پ.ن. نوشته بودم که دیگر نمی نویسم... اما دلم گرفته است...

        بعد از این می روم خانه ی جدیدی که آنجا کسی مرا نشناسد...

        از این همه آدم بی نام و نشان، بیزارم...

پ.ن. چقدر بی انصافی ست که دوست نداشته باشی نباشد، اما مجبور باشی نباشد... نه..؟

پ.ن. از گوشه ی بامی که پریدیم.. پریدیم..

پ.ن. ترکی بلد نیستم.. اما ترجمه اش خیلی به دلم نشست.. ارزش یک بار دیدن را دارد...

        انگار می داند من هم خسته شدم..! : http://204.15.8.180/flashf/mahson.html

پ.ن. چقدر حرف برای گفتن بود که ناگفته ماند..

 

تا...

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
آزاده شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ب.ظ http://yas-sefid-17.blogsky.com/

زیبا بود و حرف دل
حرف دل و بس...
موفق ، عاشق و جاری باشی تا ستاره...
یاس سفید منتظر عطر حضورت می ماند.

امیر یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ق.ظ

گفتم بمیر!
نویسنده بودی و من فقط خوانده ی نوشته هایت
میدانستم اگر نویسنده ای نباشد تا بنویسد خواننده هم میمیرد!
من بارها مرده بودم!
پس ترسی از مرگ تو نداشتم و اندوهی حس نمیکردم!
میدانی چرا؟
چون آب که از سرم گذشت .... ماهی شدم .... آزاد..!!!
و حال خوشحالم چون باز هم متولد شدم...!
چون دیدم نویسنده ای بار دیگر متولد شد...!

باز هم منتظر خبرش میمانم!
خبر تولدی دیگر !!!!!!!!

توکای تنها یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ق.ظ

هیییییییییییییس.......

باران یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:55 ق.ظ http://mosapher.blogfa.com

مدت هاست که دلتنگی عادت شب های بی ستاره یمان شده است .... اما حالا که در کنار من ایستاده ای .... و حضورت آرامش بخش این پریشانی شده است .... دیگر تنها نیستم .... کاش می توانستم تنهائیت را کمی تسکین دهم .... آنگاه دیگر حسابی با همدیگر نداشتیم ....// سلام ....// ....

دخترکی یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ب.ظ

منم ازدروغگوها خوشم نمیاد :(((

مهران یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ب.ظ

راست میگی چقد این کلیپ قشنگه خستگی از صداش معلوم هست اون مثل من و تو خسته هست...............

مینا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام..... فقط یک جمله : نگران هیچ چیز نباش / همه چی به موقع درست میشه. مطمئن باش /// مواظب خودت باش....

سایه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ب.ظ http://miracle900s.blogfa.com

ندا جونم
من هر جا بری باهاتم
دوووست دارم خانومی
دلتنگتم
سایه

باران سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

سلام ....// روزی چند بار اینجا رو باز می کردم .... اما خوب نظرا رو جای دیگه می نوشتم .... حالا که دیگه نمی شه اونجا نوشت .... بازم اومدم اینجا .... انگار هر چی بشه و هر اتفاقی بیفته آخرش باز اینجاست .... پس بذار یکبار دیگه بهت سلام کنم ....// سلام ندا .... هر چی گفتی باشه .... اما چهارشنبه بعدازظهر و که یادت نرفته ....// امتحانا رو خوب بدی ....

باران دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ق.ظ

بازهم برایم سیب آوردی .... سهراب کجاست که ببیند .... سبدش خالی نیست ....// سلام ....// ندا .... ممنون .... بخاطر همه چیز .... بخاطر بودنت ....// راستی .... سایه (شیراز)‌بهت سلام رسوند ....

ساحل چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ب.ظ http://yekasheghaneyaram.persianblog.com/

من که خیلی دیر اومدم اینجا......پس چرا کسی نیست!!
شما حالتون خوبه.....تا به حال براتون ننوشته بودم ولی همیشه از دور نوشته ها تون را نظاره می کردم...شباهت های زیادی بهم داشتیم..یه جمله مشترک یه آهنگ .....ما همیشه منتظرتون هستیم.به قول خودتون و خودم: تا بعد ی بهتر (بدورد)

دخترکی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ

دیگه نمی نویسی ؟ کجایی ؟
کی قهر کردیم ؟
راستییییییییییییییییییییییییییییییییی !‌ حالت چطوره ؟؟ خوب شدی ؟؟
ازین جا رفتی ؟؟
هیچ جا نیستی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد