تو نمی فهمی اندوه مرا...!

 

             یه تیکه از دلمو برداشتن! جاش می سوزه... خیلی...

 

پ.ن. ...

پ.ن. نشسته بود کنارم... توو مطب دکتر... هی می گفتم تو دیگه برو خونه... می گفت نه!

        منشی صدا زد: خانم (...) بفرمایید داخل.

        بلند شدم... یهش نگاه کردم و رفتم... 10 دقیقه بیشتر طول نکشید...

        یه دوربین با یه شیلنگ حدود  3- 4 متر قورت دادم! بعدش یه میله ی فلزی...

        همه رو توو مانیتور می دیدم... اون داخل چه خبرهایی بود!!!

        با اون میله ی فلزی یه چیزی جدا کردن... حالم خیلی بد شد...

        دکتر یه چیزایی می گفت... صداشو نمی شنیدم...

        یکی سر منو محکم گرفته بود که تکون نخورم!

        دکتر گفت 40 دقیقه بشینید تا جواب حاضر بشه...

        مثل جنازه ها اومدم بیرون... نشستم رو صندلی... سرمو گذاشتم رو پام...

        چشمام پر ِ اشک بود... نمی تونستم نفس بکشم... صدا- مم عوض شده!!!

        یکی گفت ببرید دست و صورتش و بشوره... منم بلند شدم...

        یک ساعت گذشت...

        منشی پرسید رنگ شیشه عوض نشده؟ گفتم شیشه ای به ما ندادن!

        همه ی مریضا رفته بودن... ما تنها مونده بودیم... منشی گفت بفرمایید داخل.

        نمی دونم چرا دلم یه جوری شده بود! بازم بلند شدم...

        دکتر: بعد از این ادویه نخور... ترشی نخور... اینو نخور... اونو نخور...

                از همه مهم تر حرص نخور...

        پرسید: دکتر چی گفت؟ گفتم: هیچی... چیز مهمی نیست...

پ.ن. اومدیم خونه... مامانم گفت اون خانمه که توو مطب کنارم نشسته بود، بهم گفت یکی از مریضای این دکتر 13 ساله که سرطان داره و هنوز داره زندگی می کنه... دکتر ِ خیلی خوبیه...

        راست می گن... دکتر خیلی خوبیه... فقط خیلی بدخط  ِ!!!

پ.ن. نشستم... خیلی عادی... داشتم شام می خوردم... زدم زیر گریه...

        یه عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالمه گریه کردم...

        نمی دونم چرا این بغض تمومی نداره؟؟؟

پ.ن. دلم برات تنگ می شه.... خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...

        این روزا، یه روز از خون خبری نباشه، انگار روزم شب نمی شه!!!

پ.ن. گوشیمو خاموش کردم... نمی دونم چرا؟ روشنش نمی کنم... بازم نمی دونم چرا؟ شاید می ترسم...!

پ.ن. کاش می دانستی که به خاطر تو، از تو گریزانم...!

پ.ن. زندگی مثل گل یاس، پر از خاطره هاست...!

پ.ن. کسی نگفت " چرا عاشق شدن درد عجیبی ست؟ " ؟؟؟؟؟؟

 

تا بعدی بهتر.