۷ صبح لغایت ...

 

حالا من

بی تو و بی واژه

             چگونه شاعر باشم؟

رفتیم کوه... اما این کوه رفتنمون نه دو نفره بود و نه 5-6 نفره... این بار تقریبا 400 نفر بودیم... خیلی خوش گذشت... آخه خیلی وقت بود که کوه رفتن از سرم افتاده بود... اونجا دو نفر رو هم دیدم که ... هیچی... بماند... رفتیم ایستگاه 5... فکر کن چه کیفی می ده 400 نفر با هم برن کوه... با هم صبحونه بخورن و با هم برگردن... عالی بود...

پ.ن. - خانم ببخشید آخر وقت مزاحمتون شدم...

        * خواهش می کنم...

        - یکی از همکارای ما خیلی شبیه شماست... مهماندار هواپیماست...

        * :)

        - اسم شما چیه؟

        * اسمم رو فیش افتتاح حسابتون هست... (چه IQ بالایی داره...! می بینه من توو بانکم... منو اشتباه گرفته با همکارش!!!)

        == رفتم یه کاری انجام بدم، سرم پایین بود، یه جعبه شیرینی اومد جلوی صورتم... خانم سالگرد عقدتون مبارک باشه... (وای میثم من یادم رفته بود... ببخشید... تا آخر دنیا ببخشید...)

از کادو هم ممنون... خیلی خوشحال شدم... قول می دم دیگه یادم نره... قول می دم...==

        * خانم بفرمایین شیرینی...

        - خوشبخت بشین... به پای هم پیر بشین... ببخشید این همه وقتتون گرفته شد...

         * نه... خواهش میکنم....

         - بعد از این، دیگه همه کارامو میام شعبه اکباتان پیش خودتون انجام می دم...

         * خوشحال می شم...

پ.ن. سال نو... با یه عالمه تغییر... خدایا... حول حالنا الی احسن الحال...

تا بعدی بهتر از این...